ششم و متوسطه اول

ساخت وبلاگ
 نیکـی به تمـــام خلــق آیـیــن مـــن است خدمت به بشر، مایه ی تسکین من است این است خلاصـــه ی جهـــان بینـــی من: پیغـمبــر مـن عقـل؛ خرد دیــــن مـن است                                              مرتضی  کیوان هاشمی + نوشته شده در سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۰ ساعت 23:35 توسط بهمن طالبی  |  ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:15

هوشنگ ضیایی در سالروز ۷۷ سالگی اش می گوید: نیم قرن حفاظت از طبیعت زیبای ایرانگفتگو: فاطمه باباخانینیم قرن از حضور هوشنگ ضیایی در حفاظت محیط زیست ایران می گذرد. او چهره ای نام آشنا برای همه کسانی است که در حوزه حیات وحش در کشورمان فعالیت می کنند و بسیاری از آنها در پروژه های ملی و بین المللی همکار او بوده اند. او چطور به وادی محیط زیست پا گذاشت و در این نیم قرن چه کرده است. به مناسبت هشتم دی ماه سالروز تولد هوشنگ ضیایی با او این پرسش ها را در میان گذاشتیم.قدری از دوران کودکی خود بگویید و اینکه چطور علاقه به محیط زیست و حیات وحش در شما ایجاد شد؟هشتم دی ۱۳۲۲ در شهر کرمان در خانواده ای علاقه مند به طبیعت و حیات وحش متولد شدم. پدرم عضو کانون شکار کرمان بود و در جلوگیری از شکار غیرمجاز به خصوص شکار آهو در شب نقش موثری داشت. من از زمان کودکی علاقه زیادی به نگهداری حیوانات داشتم و در حیاط منزل و ساختمان متروکه مجاور منزل مان علاوه بر مرغ و خروس حیواناتی ماند کبک، باقرقره، کبوتر، آهو، روباه، خارپشت و سگ شکاری نگهداری می شدند. اکثر آنها را من از پرنده فروش ها خریداری کرده بودم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبیرستان های ایرانشهر و پهلوی کرمان به پایان رساندم. مطالب مجله شکار و طبیعت در این دوره موجب آشنایی من با حیات وحش ایران و جهان شد و عکس های اسکندر فیروز که اسلحه را کنار گذاشته و به جای آن دوربین عکاسی به دست گرفته بود، تاثیر زیادی در من به جای گذاشت. یک بار هم به اتفاق پدرم با آقای ریاحی رییس کانون شکار و از نویسندگان مجله شکار و طبیعت که آرزوی دیدن شان را داشتم در ساختمان «بهلر» در نزدیک پارک شهر که آقای ریاحی یک طبقه آن را به رایگان در اختیار کانون شکار ایران و مجله شکار ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:15

باز باران، با ترانه، با گهرهای فراوانمی خورد بر بام خانهآب چون آبشار ریزانمی ریزد بر سر ایوانمن به پشت شیشه تنهاایستادهدر گذرها، رودها راه اوفتادهشاد و خرم، یک دو سه گنجشک پرگوباز هر دممی پرند ، این سو و آن سومی خورد بر شیشه و در، مشت و سیلیآسمان امروز دیگر، نیست نیلییادم آرد روز بارانگردش یک روز دیرین، خوب و شیرینتوی جنگل های گیلانکودکی ده ساله بودمشاد و خرم، نرم و نازک، چست و چابکاز پرنده، از خزنده، از چرنده،بود جنگل گرم و زندهآسمان آبی، چو دریایک دو ابر، اینجا و آنجاچون دل من، روز روشنبوی جنگل، تازه و تر،همچو می، مستی دهندهبر درختان می زدی پر، هر کجا زیبا پرندهبرکه ها آرام و آبیبرگ و گل، هر جا نمایانچتر نیلوفر درخشان؛ آفتابیسنگ ها از آب جستهاز خزه پوشیده تن رابس وزغ آنجا نشستهدم به دم در شور و غوغارودخانه، با دو صد زیبا ترانهزیر پاهای درختانچرخ می زد، چرخ می زد، همچو مستانچشمه ها چون شیشه های آفتابینرم و خوش در جوش و لرزهتوی آنها سنگ ریزهسرخ و سبز و زرد و آبیبا دو پای کودکانه، می دویم همچو آهومی پریدم از لب جودور می گشتم ز خانهمی کشانیدم به پایین، شاخه های بید مشکیدست من می گشت رنگین، از تمشک سرخ و مشکیمی شنیدم از پرنده، داستانهای نهانیاز لب باد وزنده، رازهای زندگانیهر چه می دیدم در آنجابود دلکش، بود زیباشاد بودم، می سرودم:«روز، ای روز دلارا!داده ات خورشید رخشان،این چنین رخسار زیباورنه بودی زشت و بی جان. این درختان، با همه سبزی و خوبی،گو چه بودند جز، پاهای چوبی،گر نبودی مهر رخشان؟روز، ای روز دلارا!گر دلارایی ست، از خورشید باشد.ای درخت سبز و زیبا!هر چه زیبایی است، از خورشید باشد.»اندک اندک، رفته رفته،ابرها گشتند چیره، آسمان گردید تیرهبسته شد رخساره ی خورشید ر ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 143 تاريخ : پنجشنبه 29 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:15